» اطلاعیه زندگی نامه ائمه و معصومین
» نامه 5 و 6(نهج البلاغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» نامه 3(نهج البلاغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» نامه 2(نهج البلاغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» خطبه 5(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» خطبه 4(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» ادامه خطبه 3(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» خطبه 3(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» ترجمه صوتی قرآن کریم
» ادامه خطبه 1+خطبه 2(نهج البلاغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» نامه 1(نهج البلاغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
» خطبه 1(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
درباره ما

هرکسی که دلش با خدا ارتباط برقرار کند این ارتباطش یقیناً یک طرفه نیست ارتباطش دو طرفه است ..
نویسندگان
صفحات

ارسال پیام به مدیر
مترجم وبگاه

آمار بازدید
آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها
اطلاعیه زندگی نامه ائمه و معصومین
+ نویسنده حسین ادیب پویا در دو شنبه 6 / 10 / 1393برچسب:, |

 با سلام مجدد خدمت شما بازدید کنندگان گرامی

خوب ظاهرا" دوستانی یا از بخش زندگی نامه ائمه خبر ندارند یا بی صبرانه منتظر کامل شدن بخش هستند و به بنده شکایت میکنند

دوستانی که کلا اطلاعی ندارند باید بگم بخش زندگی نامه ائمه معصومین . امامان وب آماده شده و در حال تکمیل زندگی نامه های معصومین هستم و قول این که تا فردا حداقل نصف لیست کامل شود را به همگان میدم لینک

دوستانی که بسیار در موضوع کامل شدن لیست با بنده تماس میگیرند توجه داشته باشند بدلیل اینکه تمام زندگی نامه ها اختصاصی در حال جمع آوری هستند باید کمی صبور باشند(تمام زندگی نامه ها اختصاصی هستند...!)

 

 

از این پس دوستان میتوانند جهت اطلاع از آخرین اخبار وبگاه به این آدرس مراجعه کنند (به زودی در قسمت پایین سایت لینک میشود)

 

با تشکر



برچسب‌ها:
نامه 5 و 6(نهج البلاغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
+ نویسنده حسین ادیب پویا در دو شنبه 6 / 10 / 1393برچسب:, |

نامه به بعضى از فرماندهان ارتش خود   

 وَ مِنْ كِتاب لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ 

از نامه هاى آن حضرت است
اِلى بَعْضِ اُمَراءِ جَيْشِهِ 
به بعضى از فرماندهان ارتش خود
فَاِنْ عادُوا اِلى ظِلِّ الطّاعَهِ فَذاكَ الَّذى نُحِبُّ، وَ اِنْ تَوافَتِ الاُْمُورُ 
اگر به سايه اطاعت ما بازگشتند اين همان است كه ما دوست داريم، و اگر اوضاع و احوال
بِالْقَوْمِ اِلَى الشِّقاقِ وَ الْعِصْيانِ فَانْهَدْ بِمَنْ اَطاعَكَ اِلى مَنْ عَصاكَ، 
آنان را به اختلاف و سرپيچى كشاند، تو با يارى كسى كه تو را اطاعت مى كند با اهل عصيان به جنگ برخيز،
وَ اسْتَغْنِ بِمَنِ انْقادَ مَعَكَ عَمَّنْ تَقاعَسَ عَنْكَ، فَاِنَّ الْمُتَكارِهَ 
و با كسى كه فرمانت را مى برد از كسى كه به ياريت اقدام نمى كند بى نياز باش، مسلّماً آنان كه از جنگ با
مَغيبُهُ خَيْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ، وَ قُعُودُهُ اَغْنى مِنْ نُهُوضِهِ. 
دشمن كراهت دارند نبودشان از بودنشان بهتر، و نشستنشان از قيامشان بى نيازكننده تر است.

 

نامه به اشعث بن قيس عامل آذربايجان   

نامه 5

از نامه هاى آن حضرت است
اِلَى الاَْشْعَثِ بْنِ قَيْس (وَ هُوَ عامِلُ اَذُرْبيجانَ) 
به اشعث به قيس عامل آذربايجان
وَ اِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَة، وَلكِنَّهُ فى عُنُقِكَ اَمانَةٌ، وَ اَنْتَ 
حكمرانى براى تو طعمه نيست، بلكه امانتى است برعهده ات، و از تو خواسته اند

مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ. لَيْسَ لَكَ اَنْ تَفْتاتَ فى رَعِيَّة، 
دستور مافوق خود را رعايت نمايى. تو را حقّى نيست كه در امور رعيت به دلخواهت رفتار كنى،
وَ لا تُخاطِرَ اِلاّ بِوَثيقَة. وَ فى يَدَيْكَ مالٌ مِنْ مالِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، 
و جز به اعتماد به فرمانى كه تو را مى رسد به كار بزرگى دست بزنى. مالى از مال خداى بزرگ در اختيار توست،
وَ اَنْتَ مِنْ خُزّانِهِ حَتّى تُسَلِّمَهُ اِلَىَّ. وَ لَعَلّى اَنْ لا اَكُونَ شَرَّ وُلاتِكَ 
و تو از جمله خزانه داران او هستى تا آن را به من تحويل دهى. اميد است من از بدترين واليان براى تو
لَكَ. وَالسَّلامُ. 
نبـاشـم ، والســلام .



برچسب‌ها:
نامه 3(نهج البلاغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
+ نویسنده حسین ادیب پویا در دو شنبه 6 / 10 / 1393برچسب:, |

 

 نامه به شريح قاضى   

وَ مِنْ كِتاب لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ 

از نامه هاى آن حضرت است
كَتَبَهُ لِشُرَيْحِ بْنِ الْحارِثِ قاضيهِ 
بـه شـريح قـاضى
] رُوِىَ اَنَّ شُرَيْحَ بْنَ الْحارِثِ قاضِىَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ اشْتَرى 
گفته شده شريح بن حارث قاضى اميرالمؤمنين عليه السّلام بود. در زمان حكومت آن حضرت خانه اى
عَلى عَهْدِهِ داراً بِثَمانينَ ديناراً، فَبَلَغَهُ ذلِكَ، فَاسْتَدْعاهُ وَ قالَ لَهُ:[ 
به مبلغ هشتاد دينار خريد، خبر اين برنامه به آن جناب رسيد، وى را خواست و به او فرمود:
بَلَغَنى اَنَّكَ ابْتَعْتَ داراً بِثَمانينَ ديناراً، وَ كَتَبْتَ لَها كِتاباً، 
به من خبر رسيده خانه اى به هشتاد دينار خريده، و برايش سند نوشته،
وَ اَشْهَدْتَ فيهِ شُهُوداً! ] فَقالَ لَهُ شُرَيْحٌ: قَدْ كانَ ذلِكَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ. قالَ: 
و بر آن گواهانى گرفته اى! ] گفت: آرى چنين است اى امير مؤمنان. حضرت
فَنَظَرَ اِلَيْهِ نَظَرَ مُغْضَب، ثُمَّ قالَ لَهُ: [ يا شُرَيْحُ اَما اِنَّهُ سَيَأْتيكَ مَنْ 
خشم آلود به او نگريست، سپس فرمود[ : به زودى كسى به نزدت مى آيد (ملك الموت) كه
لايَنْظُرُ فى كِتابِكَ، وَ لا يَسْاَلُكَ عَنْ بَيِّنَتِكَ، حَتّى يُخْرِجَكَ مِنْها 
به سند خانه نظر نمى كند، و از گواه آن نمى پرسد، تا آنكه تو را از آن خانه
شاخِصاً، وَ يُسْلِمَكَ اِلى قَبْرِكَ خالِصاً. فَانْظُرْ يا شُرَيْحُ، لاتَكُونُ 
بيرون مى كند، و تنها تسليم خانه قبر مى نمايد. اى شريح، مواظب باش كه

بْتَعْتَ هذِهِ الدّارَ مِنْ غَيْرِ مالِكَ، اَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَيْرِ حَلالِكَ، 
اين خانه را از غير مال خود نخريده، يا قيمت آن را از غير مال حلال نداده باشى،
فَاِذا اَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دارَ الدُّنْيا وَ دارَ الاْخِرَةِ. 
كه در اين صورت دچار خسارت دنيا و آخرت شده اى.
اَما اِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَتَيْتَنى عِنْدَ شِرائِكَ ما اشْتَرَيْتَ، لَكَتَبْتُ لَكَ 
آگاه باش، اگر زمان خريد خانه نزد من آمده بودى، براى تو سندى مانند
كِتاباً عَلى هذِهِ النُّسْخَةِ، فَلَمْ تَرْغَبْ فى شِراءِ هذِهِ الدّارِ بِدِرْهَم فَما 
اين سند مى نوشتم، كه در خريد اين خانه به يك درهم چه رسد بالاتر از آن رغبت
فَوْقُ. وَ النُّسْخَةُ هذِهِ: 
نمى كردى. و آن سـند اين است :
هذا مَا اشْتَرى عَبْدٌ ذَليلٌ، مِنْ مَيِّت قَدْ اُزْعِجَ 
اين خانه اى است كه آن را بنده اى خوار، از مرده اى كه براى كوچ كردن به سراى ديگر از اين خانه بيرونش
لِلرَّحيلِ، اشْتَرى مِنْهُ داراً مِنْ دارِ الْغُرُورِ مِنْ جانِبِ الْفانينَ، 
كرده اند خريده است، از او خانه اى از خانه هاى فريب از جانب فانى شوندگان،
وَ خِطَّةِ الْهالِكينَ. وَ تَجْمَعُ هذِهِ الدّارَ حُدُودٌ اَرْبَعَةٌ: الْحَدُّ الاَْوَّلُ 
و سرزمين اهل هلاكت خريده. اين خانه را چهار حدّ است: حدّ اوّل
يَنْتَهى اِلى دَواعِى الاْفاتِ، وَ الْحَدُّ الثّانى يَنْتَهى اِلى دَواعِى 
به آفات و بلاها، حدّ دوم به
الْمُصيباتِ، وَ الْحَدُّ الثّالِثُ يَنْتَهى اِلَى الْهَوَى الْمُرْدى، وَ الْحَدُّ 
مصائب، حد سوم به هوسهاى تباهى آور، و حد
الرّابِعُ يَنْتَهى اِلَى الشَّيْطانِ الْمُغْوى، وَ فيهِ يُشْرَعُ بابُ هذِهِ الدّارِ. 
چهارم به شيطان گمراه كننده، و درِ اين خانه به همين حد چهارم باز مى شود.

به دلیل طولانی بودن این نامه باقی این مطلب بماند در ادامه مطلب



ادامه مطلب


برچسب‌ها:
نامه 2(نهج البلاغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
+ نویسنده حسین ادیب پویا در دو شنبه 6 / 10 / 1393برچسب:, |

 

نامه به مردم كوفه پس از فتح بصره   

وَ مِنْ كِتاب لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ 
از نامه هاى آن حضرت است
اِلَيْهِمْ بَعْدَ فَتْحِ الْبَصْرَةِ 
به مردم كوفه پس از فتح بصره

وَ جَزاكُمُ اللّهُ مِنْ اَهْلِ مِصْر عَنْ اَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ اَحْسَنَ ما يَجْزِى 
خداوند به شما مردم كوفه از جانب اهل بيت پيامبرتان جزا دهد بهترين جزايى
الْعامِلينَ بِطاعَتِهِ، وَ الشّاكِرينَ لِنِعْمَتِهِ، فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ اَطَعْتُمْ، 
كه به مطيعان و شكرگزاران نعمتش عنايت مى كند، دستورم را شنيديد و اطاعت كرديد،

وَ دُعيْتُمْ فَاَجَبْتُمْ. 
و دعوت شديد و اجابت نموديد.



برچسب‌ها:
خطبه 5(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
+ نویسنده حسین ادیب پویا در دو شنبه 6 / 10 / 1393برچسب:, |

 

خطبه بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خطاب به عباس و ابوسفيان

وَ مِنْ خُطْبَةِ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ 
از خطبه هاى آن حضرت است
لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللّهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ خاطَبَهُ الْعَبّاسُ 
بعد از وفات پيامبر(ص) در خطاب به عباس و ابوسفيان كه پس از
وَ اَبُوسُفْيانَ بْنُ حَرْب فى اَنْ يُبايِعا لَهُ بِالخِلافَةِ 
اوضاع سقيفه از حضرت درخواست قبول بيعت داشتند
اَيُّهَا النّاسُ، شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَ عَرِّجُوا عَنْ 
اى مردم، با كشتى هاى نجات امواج فتنه ها را بشكافيد، از جادّه دشمنى و اختلاف
طَريقِ الْمُنافَرَةِ، وَ ضَعُوا تيجانَ الْمُفاخَرَةِ. اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناح  ، 
كنار رويد، تاجهاى مفاخرت و برترى جويى را از سر بيندازيد. رستگار گردد آن كه با داشتن يار قيام نمايد،
اَوِ اسْتَسْلَمَ فَاَراحَ. هذا ماءٌ آجِنٌ، وَلُقْمَةٌ يَغَصُّ بِها آكِلُها. 
يا در بى قدرتى راه سلامت گيرد و ديگران را راحت گذارد. حكومت بدين صورت آبى متعفن، و لقمه اى گلوگير است.

وَ مُجْتَنِى الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ ايناعِها كَالزّارِعِ بِغَيْرِ اَرْضِهِ. 
هركس ميوه را به موقع نچيند چون كشاورزى است كه بذر را در زمين ديگرى بپاشد.
فَاِنْ اَقُلْ يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ، وَ اِنْ اَسْكُتْ يَقُولُوا: 
اگر از قدر و منزلتم بگويم تهمتم مى زنند كه بر حكومت حريص است، و اگر ساكت بمانم مى گويند
جَزَعَ مِنَ الْمَوْتِ. هَيْهاتَ، بَعْدَ اللَّتَيّا وَالَّتى! وَاللّهِ لاَبْنُ اَبى طالِب 
از مرگ ترسيده. هرگز، آن هم با آن همه مبارزات و جنگها! به خدا قسم عشق پسر ابوطالب
آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْم 
به مرگ از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادر بيشتر است. سكوتم محض اسرارى است كه در سينه
لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الاَْرْشِيَةِ فِى الطَّوِىِّ الْبَعيدَةِ. 
دارم كه اگر بگويم همه شما مردم همچون ريسمانهاى بسته در دلو در اعماق چاه به لرزه خواهيد آمد.



برچسب‌ها:
خطبه 4(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
+ نویسنده حسین ادیب پویا در دو شنبه 6 / 10 / 1393برچسب:, |

خطبه بعد از كشته شدن طلحه و زبير

 وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ 

از خطبه هاى آن حضرت است

كه بعد از كشته شدن طلحه و زبير ايراد فرموده
بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِى الظَّلْماءِ، وَ تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْياءَ، وَ بِنَا انْفَجَرْتُمْ عَنِ 
در عرصه تاريكى ها به كمك ما هدايت يافتيد، و به اوج برترى رسيديد، و از شب تاريك 
السَّرارِ. وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْواعِيَةَ، وَ كَيْفَ يُراعِى النَّبْأَةَ مَنْ أصَمَّتْهُ 
درآمديد. گران باد گوشى كه نداى نصيحت را نشنود، و آن كه آواى بلند گوشش را كر نموده چگونه صداى ملايم
الصَّيْحَةُ؟! رُبِطَ جَنانٌ لَمْ يُفارِقْهُ الْخَفَقانُ. مازِلْتُ اَنْتَظِرُ بِكُمْ 
مرا بشنود؟! آرام باد قلبى كه از خوف خدا از ضربان بازنمى ايستد. پيوسته در انتظار عواقب عهدشكنى
عَواقِبَ الْغَدْرِ، وَاَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ. سَتَرَنى عَنْكُمْ جِلْبابُ 
شما بودم، و علامت فريب خوردگان را در چهره شما مى ديديم. چشم پوشيم از شما به خاطر پنهان بودنتان
الدِّينِ، وَ بَصَّرَنيكُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ. اَقَمْتُ لَكُمْ عَلى سَنَنِ الْحَقِّ فى 
زير لباس دين بود، در حالى كه نور قلبم مرا از پنهان شما خبر مى داد. كنار مسير گمراه كننده ايستادم تا شما را به راه
جَوادِّ الْمَضَلَّةِ، حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَلادَليلَ، وَ تَحْتَفِرُونَ وَلاتُميهُونَ. 
حق آرم، آن زمان كه جمع مى شديد و راهنما نداشتيد، و براى آب هدايت چاه مى كنديد و به آب نمى رسيديد.

اَلْيَوْمَ اُنْطِقُ لَكُمُ الْعَجْماءَ ذاتَ الْبَيانِ. غَرَبَ رَأْىُ امْرِئ تَخَلَّفَ
امروز (اسرار و رموز) زبان بسته را برايتان به سخن مى آورم. آن كه از پيروى من بازماند عقل از سرش
عَنّى. مَاشَكَكْتُ فِى الْحَقِّ مُذْ اُريتُهُ. لَمْ يُوجِسْ مُوسى عَلَيْهِ السَّلامُ 
پريده است. از زمانى كه حق را به من نماياندند در آن ترديد ننمودم. (پس وحشتم از خودم نيست، چنانكه) موسى
خيفَةً عَلى نَفْسِهِ، بَلْ اَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهّالِ وَ دِوَلِ الضَّلالِ. اَلْيَوْمَ 
بر خودش نترسيد، وحشتش از پيروزى جهّال و حكومتهاى گمراه بود. امروز ما و شما
تَواقَفْنا عَلى سَبيلِ الْحَقِّ وَالْباطِلِ. مَنْ وَثِقَ بِماء لَمْ يَظْمَأْ. 
بر سر دوراهى حق وباطليم (ما حقّيم وشما باطل). كسى كه اطمينان بهوجود آب دارد تشنه نمى ماند.



برچسب‌ها:
ادامه خطبه 3(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
+ نویسنده حسین ادیب پویا در دو شنبه 6 / 10 / 1393برچسب:, |

 هَيْهاتَ يا ابْنَ عَبّاس، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ. 
هيهـات اى پسر عبـاس، اين آتش درونى بود كه شعله كشيد سپس فرو نشست!
] قالَ ابْنُ عَبّاس : فَوَاللّهِ ما اَسِفْتُ عَلى كَلام قَطُّ كَاَسَفى عَلى هذَا الْكَلامِ 
] ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى به مانند اين كلام ناتمام
اَنْ لايَكُونَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ اَرادَ.[ 
اميرالمؤمنين غصه نخوردم كه آن انسان والا درد دلش را با اين سخنرانى به پايان نبرد. [
] قَوْلُهُ عليه السّلام فى هذِهِ الخطبةِ: «كَراكِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ
سخن آن حضرت در اين خطبه: «كراكب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان
اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» يُريدُ اَنَّهُ اِذَا شَدَّدَ عَلَيْها فى جَذْبِ الزِّمامِ وَ هِىَ تُنازِعُهُ رَأْسَها 
اسلس لها تقحّم» منظور آن است كه راكب هرگاه مهار اين شتر را در حالى كه سرش را كنار مى كشد به سختى بكشد
خَرَمَ اَنْفَها. وَ اِنْ اَرْخى لَها شَيْئاً مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بِهِ فَلَمْ يَمْلِكْها. 
بينى اش را پاره مى كند و اگر با چموشى اى كه دارد رها كند او را به زمين مى كوبد و ديگر نمى تواند كنترلش كند.
يُقالُ: اَشْنَقَ النّاقَةَ اِذا جَذَبَ رَأْسَها بِالزِّمامِ فَرَفَعَهُ، وَ شَنَقَها اَيْضاً، ذَكَرَ ذلِكَ ابْنُ السِّكِّيتِ 
گويند: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» هنگامى كه سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بكشد. و «شَنَقَها» هم گويند. اين معنى را ابن سكيّت
فى اِصْلاحِ الْمَنْطِقِ. وَ اِنَّما قالَ عليه السّلام: «اَشْنَقَ لَها» وَ لَمْ يَقُلْ «اَشْنَقَها» لاَِنَّهُ جَعَلَهُ 
در كتاب اصلاح المنطق گفته است. و اين كه امام فرمود: «اَشْنَقَ لَها» و نفرمود: «اَشْنَقَها» زيرا مى خواست
فى مُقَابَلَةِ قَوْلِهِ «اَسْلَسَ لَها»، فَكَاَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: اِنْ رَفَعَ لَها رَأْسَها، بِمَعْنى اَمْسَكَهُ 
هموزن باشد با «اَسْلَسَ لَها»، گويا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بكشـد، بدين معنى كه سر شتر را با مهار
عَلَيْها بِالزِّمامِ. و فِى الحديثِ: «اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلّى اللّه عليه وآله خَطبَ عَلى ناقَتِهِ 
او بالا نگاه دارد. و در حديث آمده: «رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله بر روى شتر خود خطبه مى خواند و
وَ قَدَ شَنَقَ لَها فَهِىَ تَقْصَعُ بِجَرَّتِها». وَ مِنَ الشّاهِدِ عَلى اَنَّ اَشْنَقَ بِمَعْنى شَنَقَ قَوْلُ 
مهار او را بالا مى كشيد و شتر در حال نشخوار بود». از شواهدى كه اَشْنَقَ به معناى شَنَقَ آمده سخن

عَدِىِّ بْنِ زَيْد الْعِبادىِّ: 
عـدى بن زيد عبادى است:
ساءَها ما تَبَيَّنَ فِى الاَْيْدى *** وَ اِشْناقُها اِلَى الاَْعْناقِ. 



برچسب‌ها:
خطبه 3(نهج البلغه)+ترجمه استاد حسین انصاریان
+ نویسنده حسین ادیب پویا در دو شنبه 6 / 10 / 1393برچسب:, |

 

خطبه معروف به شِقشِقيّه

 

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عليه السّلام 
از خطبه هاى آن حضرت است
وَ هِىَ الْمَعْرُوفَةُ بِالشِّقْشِقِيَّة 
معروف به شِقشِقيّه
اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها 
هان! به خدا قسم ابوبكر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مى دانست جايگاه من در خلافت
مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى، يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَلايَرْقى اِلَىَّ 
چون محور سنگ آسيا به آسياست، سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مى شود، و مرغ انديشه به قلّه
الطَّيْرُ. فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَطَوَيْتُ عَنْها كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ اَرْتَأى 
منزلتم نمى رسد. اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن برتافتم، و عميقاً انديشه كردم كه با
بَيْنَ اَنْ اَصُولَ بِيَد جَذّاءَ، اَوْ اَصْبِرَ عَلى طِخْيَة عَمْياءَ، يَهْرَمُ فيهَا 
دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم، فضايى كه پيران در آن
الْكَبيرُ، وَ يَشيبُ فيهَا الصَّغيرُ، وَ يَكْدَحُ فيها مُؤْمِنٌ حَتّى يَلْقى رَبَّهُ! 
فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مى شود!
فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى، 
ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانه تر است، پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديده ام خاشاك بود،

 

وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً! اَرى تُراثى نَهْباً. حَتّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبيلِهِ، 
و غصه راه گلويم را بسته بود! مى ديدم كه ميراثم به غارت مى رود. تا نوبت اولى سپرى شد،
فَاَدْلى بِها اِلَى ابْنِ الْخَطّابِ بَعْدَهُ. ] ثُمِّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَْعْشى: [ 
و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد. ]سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:[
شَتّانَ ما يَوْمى عَلى كُورِها *** وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخى جابِرِ 
«چه تفاوت فاحشى است بين امروز من با اين همه مشكلات، و روز حيّان برادر جابر كه غرق خوشى است».
فَيا عَجَباً بَيْنا هُوَ يَسْتَقيلُها فى حَياتِهِ، اِذْ عَقَدَها لاِخَرَ بَعْدَ 
شگفتا! اولى بااينكه در زمان حياتش مى خواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعدخود عقد خلافت را جهت
وَفاتِهِ. لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها! فَصَيَّرَها فى حَوْزَة خَشْناءَ، 
ديگرى بست. چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند! حكومت را به فضايى خشن كشانيده،
يَغْلُظُ كَلْمُها، وَ يَخْشُنُ مَسُّها، وَ يَكْثُرُ الْعِثارُ فيها، وَ الاِْعْتِذارُ مِنْها. 
و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.
فَصاحِبُها كَراكِبِ الصَّعْبَةِ، اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ، 
بودن با حكومت او كسى را مى ماندكه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينى اش زخم شود،
وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ! فَمُنِىَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْط وَ شِماس  ، 
و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد! به خدا قسم امت در زمان اودچاراشتباه و ناآرامى،
وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض  . فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ. 
و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند. آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم.
حَتّى اِذا مَضى لِسَبيلِهِ، جَعَلَها فى جَماعَة زَعَمَ اَنِّى اَحَدُهُمْ. 
تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم!
فَيالَلّهِ وَ لِلشُّورى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى 
خداوندا چه شورايى! من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شك بودم كه امروز



برچسب‌ها:
کپی برداری با ذکر یک صلوات بر جمال محمد مجاز است!